راز گل سرخ .....*** | ||
|
ای بنازم گل لب مرمر دندان تو را... باغ صد رنگ ندارد لب خندان تو را. می و میخانه کجا حال نگاه تو کجا. که ندارد بشری حالت چشمان تو را. لب به دندان گرم از حسرت یک بوسه گرم. چون به لبخند ببینم لب و دندان تو را...
? صفای باطنت را دوست دارم . کلام و ظاهرت را دوست دارم. تو گرچه دوری از من ای عزیزم. وفای حاضرت را دوست دارم... ?
باز هم شبی دیگر چون امشب ، به آرامی پشت شیشه تنهایی ام... کشیک میدهم باز هم تا اوج پرواز ، و در سکوت زندگی... شعر هایم را نیمه جان پرتاب میکنم ، به سوی آسمانت... ?عاشق آن لحظه ام ، که کنارت هستم... و کودک درونم از اشتیاق با تو بودن ، میخواهد زمین و زمان را بهم بریزد... ?
کاش میشد هیچ کس تنها نبود ... کاش میشد دیدنت رویا نبود ، گفتی بودی با تو میمانم ولی... رفتی و گفتی و اینجا جا نبود ، سالیان سال تنها مانده ام... شاید این رفتن سزای من نبود ، من دعا کرده ام برای بازگشت... دست های تو ولی بالا نبود ، باز هم گفتی که فردا میرسی... کاش روز دیدنت فردا نبود. ?
سالهاست به خودم میگویم ، این نیز میگذرد... عمر من گذشت و این و آن نگذشتند ، در سینه ی تنگم انبار گشته اند... امروز غمهایم دیگر نمیدانم ، نمیدانم با کدامین جمله... روزهایم را بگذرانم ، سر گشته و حیران... غرق در افکار خود ، باز میگویم... این نیز بگذرد. ?اگر عشق نبود... از غم خبری نبود اگر عشق نبود ، دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود... بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود ، این دایره کبود اگرعشق نبود... از آینه ها غبار خاموشی را ، عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود... در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است ، از این همه دل چه سود اگرعشق نبود... ?دست عشق از دامن دل دور باد ، می توان آیا به دل دستور داد.. می توان آیا به دریا حکم کرد ، که دلت را یادی از ساحل مباد... موج را آیا توان فرمود : ایست ، باد را فرمود : باید ایستاد... آنکه دستور زبان عشق را ، بی گزاره در نهاد ما نهاد... خوب میدانست تیغ تیز را ، در کف مستی نمی بایست داد... ?من تمام شعر هایم را ، در وصف نیامدنت سروده ام... و اگر یک روز ناگهان ناباورانه سر برسی ؛ دست خالی حیرت زده... از شاعر بودن استعفا خواهم داد ، نقاش میشوم... تا ابدیت نقش پرواز را ؛ بر میله های تمام قفس های دنیا... خواهم کشید...
?
در پس آینه آن دیگریش را گم کرد ، دیو شد قصه ی شاه و پریش را گم کرد... او که در باغ به دنبال جوانی میگشت ، بس که چرخید ... گل رو سر یش را گم کرد... ?امشب را به مهمانی میروم ، به مهمانی چشمهایت... برای نوشتن بهانه میخواهم ، تو هم غزلهایت را به نام بسرا... هوای تمام شعرهایت ، ستاره ها را تک تک بشمار... برای شانه هایم هاله ای از نور بیاور ، به رنگ بهترین ستاره زندگیت... او را پس خواهم داد ، فقط امشب را به مهمانی بیاور... ?تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت ، میتوان گفت که من چلچله باغ توام... مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف ، سخت متاج گرمای تو ام... ?لمس تن تو ... شهوت است و گناه ، حتی اگر خدا عقدمان را ببندد... داغی لبت جهنم من است ، حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند... ?از بچگی به من یاد دادن که هر ساعت 60 دقیقه است ، و هر دقیقه 60 ثانیه... ولی کسی نگفت که هر ثانیه بدون تو 100 ثانیه است... ? |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |