راز گل سرخ .....*** | ||
|
جمعی زیر درختی نشسته بودند. بهلول را دیدند که از آنجا عبور می کرد. با هم گفتند: بیایید بهلول را مسخره کنیم. پس جملگی برخاسته نزد بهلول آمدند و گفتند: …
درهم ها را گرفت و در آستین پنهان نمود. ? روزی بهلول بر هارون وارد شد. در حالی که در میان عمارت مجلل و نوساز خود مشغول گردش و تفریح بود از بهلول خواست که چند جمله جالب روی این بنای جدید بنویسد. بهلول روی بعضی از دیوارها نوشت ……
گچ را بالا بردی ولی نصّ و فرمایش پیغمبر را پایین آوردی. و اگر از مال دیگران است بر دیگران روا داشته ای و خداوند ظالمان را دوست ندارد. ای به دنیا بسته دل خافل ز عقبایی چرا؟ ?
هارون الرشید از بهلول پرسید : دوست داری خلیفه باشی؟ بهلول گفت : نه !
از آن رو که من به چشم خود تا به حال مرگ سه خلیفه را دیده ام، ولی تو که خلیفه ای مرگ دو بهلول را ندیده ای. ?
یکی از غلامان هارون ، ماست خورده بود مقداری از ماست به ریشش ریخته شده بود. بهلول از وی پرسید : چه خورده ای ؟ …
بهلول و حکم خوردن انگور روزی یکی از دوستان بهلول گفت من اگر انگور بخورم حرام است؟
بهلول گفت: نه گفت: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم حرام است؟
بهلول گفت: نه پس چگونه است اگر انگور را درون خمره ای بگذاری و در زیر آفتاب قرار دهیم حرام میشود؟
نگاه کن: من مقداری آب روی صورت تو میپاچم؟
آیا دردت می آید. گفت: نه گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم ؟ آیا دردت می آید؟
گفت: نه سپس بهلول خاک و آب گلوله ای گلی درست کرد!
و برسر مرد کوبید! مرد فریاد کشید: سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت: چرا من که کاری نکردم این گلوله همان مخلوط آب و خاک است
و تو نباید احساس درد کنی! اما من سرت را شکستم تا تو دیگر نخواهی احکام خدا را بشکنی!
? |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |