راز گل سرخ .....***
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راز گل سرخ و آدرس goolesorkh20200.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 جمعی زیر درختی نشسته بودند.

 بهلول را دیدند که از آنجا عبور می کرد.

با هم گفتند: بیایید بهلول را مسخره کنیم.

پس جملگی برخاسته نزد بهلول آمدند و گفتند: …


اگر از این درخت بالا روی ده درهم به تو می دهم. بهلول پذیرفت ،

درهم ها را گرفت و در آستین پنهان نمود.
و گفت: بروید نردبانی حاضر کنید.
گفتند: نردبان شرط نکرده بودیم، گفت: اما پیش من نردبان شرط بود.

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 23:6 ] [ سعید محمدی ]

 روزی بهلول بر هارون وارد شد.

در حالی که در میان عمارت مجلل و نوساز خود مشغول گردش و تفریح بود

از بهلول خواست که چند جمله جالب روی این بنای جدید بنویسد.

بهلول روی بعضی از دیوارها نوشت ……


ای هارون! تو گل را بلند داشتی و دین را پایین آوردی و خوار کردی،

گچ را بالا بردی ولی نصّ و فرمایش پیغمبر را پایین آوردی.
اگر مخارج این ساختمان از مال خودت است خیلی اسراف کرده ای و خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد

و اگر از مال دیگران است بر دیگران روا داشته ای و خداوند ظالمان را دوست ندارد.

                     ای به دنیا بسته دل خافل ز عقبایی چرا؟
                          رهروان رفتند و تو پابند دنیایی چرا؟

                            برف پیری بر سرت باریده ابر روزگار
                          سر به خاک طاعتی آخر نمی سایی چرا؟

                      صد هزاران گل ز باغ عمر پرپر می شود
                            بی خبر بنشسته و گرم تماشایی چرا؟

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:59 ] [ سعید محمدی ]

 

هارون الرشید از بهلول پرسید : دوست داری خلیفه باشی؟

بهلول گفت : نه !
هارون الرشید گفت : چرا؟ …


بهلول گفت :

 از آن رو که من به چشم خود تا به حال مرگ سه خلیفه را دیده ام،

ولی تو که خلیفه ای مرگ دو بهلول را ندیده ای.

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:55 ] [ سعید محمدی ]

                                               

 یکی از غلامان هارون ،  

ماست خورده بود مقداری از ماست به ریشش ریخته شده بود.

بهلول از وی پرسید : چه خورده ای ؟ …


غلام با تمسخر گفت: کبوتر
بهلول گفت: می دانستم. چون فضله اش بر ریشت پیداست.

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:48 ] [ سعید محمدی ]
 
بهلول و حکم خوردن انگور روزی یکی از دوستان بهلول گفت من اگر انگور بخورم حرام است؟
بهلول گفت: نه گفت: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم حرام است؟
بهلول گفت: نه پس چگونه است اگر انگور را درون خمره ای بگذاری و در زیر آفتاب قرار دهیم حرام میشود؟
نگاه کن: من مقداری آب روی صورت تو میپاچم؟
آیا دردت می آید. گفت: نه گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم ؟ آیا دردت می آید؟
گفت: نه سپس بهلول خاک و آب گلوله ای گلی درست کرد!
و برسر مرد کوبید! مرد فریاد کشید: سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت: چرا من که کاری نکردم این گلوله همان مخلوط آب و خاک است
و تو نباید احساس درد کنی! اما من سرت را شکستم تا تو دیگر نخواهی احکام خدا را بشکنی!

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:32 ] [ سعید محمدی ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

زندگی باید کرد ، گاه با یک گل سرخ، گاه با یک دل تنگ گاه باید رویید در پس این باران گاه باید خندید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 382
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آدرس وبلاگ: www.goolesorkh20200.loxblog.com

طراح وبلاگ : گل سرخ

طراحی سایت

|

كد موسيقي براي وبلاگ